برای اکثر کارآفرینان جوان، ایدههای جذاب استارتاپی، یک محرک انرژیبخش است. منشأ خلق اکثر این ایدهها، معمولاً استارتاپ های موفقی هستند که در خارج از کشور راهاندازی شدهاند. اما سؤالی که همیشه مطرح میشود این است که آیا نقطه شروع کارآفرینی یک ایده استارتاپی موفق بوده یا یک نیاز واقعی؟
داستانهایی که معمولاً با این جمله آغاز میشوند؛ یک روز من برای حل فلان مسئله به جایی مراجعه کردم و چون نتوانستم راهحل راضیکننده بیابم، راهحلی برای خودم توسعه دادم و البته متوجه شدم که این راهحل مقیاسپذیر هم هست و بهاینترتیب استارتاپ من شکل گرفت! این داستان در پس ظاهر ساده و بعضاً تکراریاش، یک اصل عمیق و بسیار مهم استارتاپی را در دل خود دارد که همان توجه و تمرکز بر روی نیاز واقعی یک کاربر و ساختن راهحلی برای آن نیاز است. از این داستانها میتوان سه نکته مهم برداشت کرد:
این یک داستان اصیل است که معمولاً بعد از وقوع نوشته میشود اما نسخه ایرانی آن؛ باوجوداینکه قصد دارد آن را شبیهسازی کند اما معمولاً در عمل آن اصالت اولیه را ندارد و یک بازسازی روایی محسوب میشود. داستان از یک نیاز واقعی، ناتوانی راهحل موجود، کارآفرین بهعنوان اولین کاربر آغاز نمیشود. بلکه معمولاً اینگونه است که یک ایده جذاب استارتاپی از بین استارتاپ های سیلیکون ولی انتخاب میشود، به آن ایده رنگ و لعاب بومی زده میشود و سعی میشود با شرایط کشور تطبیق داده شود. سپس یک روایت ساخته میشود، نه آنکه روایتی وجود داشته باشد.
واقعی بودن داستان یک استارتاپ، خودش چندین ریسک را کاهش میدهد که مهمترین آنها عبارتاند از:
وقتی استارتاپی در مقابل من ارائه میدهد، سعی میکنم روایتش را هم بشنوم، داستان از کجا شروع شده است و چگونه نیاز را درک کرده است. سعی میکنم متوجه شوم با یک روایت حقیقی روبرو هستم یا یک الگوبرداری ناقص، اینکه کارآفرین چگونه نیاز را درک کرده و به این نتیجه رسیده است که راهحل جدید میتواند نیاز را برطرف کند. به قول پال گراهام، “بهجای پرسیدن آنکه من چه مسئلهای را باید حل کنم؟ به این سؤال جواب دهید که چه مسئلهای دارم که دوست دارم کسی برای من آن را حل کند”. بدین ترتیب داستان یک استارتاپ واقعی، از اینجا شروع میشود، نه از سیلیکون ولی!
1 دیدگاه
اگر به این مطلب علاقهمند هستید، لطفاً با علامتگذاری و لایک در بالای صفحه، به ما کمک کنید که محتواهایمان را به سلیقهی شما نزدیکتر کنیم.